سخنی با خدا
الهی با خـاطری خسته از اغیار و به فضل تو امیدوار
دست از غیـــر تو شسته و در انتظار رحمتت نشسته ام
بدهی کریمی، ندهی حکیمی، نخوانی شــاکرم، برانی صابرم
الهی احوالم چنانست که میدانی و اعمالم چنینست که می بینی
الهی
مشتی خـاک را چه شایـد و از او چه برآید و با او چه باید ...؟
دستم بگیر
خدایا؛ حکمت قدم هایی را که برایم بر می داری بر من آشکار کن،
تا درهایی را که به سویم می گشایی، ندانسته نبندم،
و درهایی که به رویم می بندی، به اصرار نگشایم.